بسم الله الرحمن الرحیم...
بسم الله الرحمن الرحیم...
همه چیز اینجاست...! (وبلاگ شخصی محمد واثق)

 

یه شب که من حسابی خسته بودم

همین جوری چشمام رو بسته بودم

سیاهی چشمام یه لحظه سور خورد

یه دفعه مثل مرده ها خوابم برد

تو خواب دیدم محشر کبری شده

محکمه الهی برپا شده:!!!!

خدا نشسته ...مردم از مرد و زن

ردیف ردیف مقابلش واستادن

چرتکه گذاشته و حساب میکنه

به بنده هاش اتاب خطاب میکنه

میگه چرا این همه لج میکنین

راه تون رو بیخودی کج میکنین

آیه فرستادم که ادم بشین

با دلخوشی کنار هم جمع بشین

دل های غم گرفته رو شاد کنین

با فکرتون دنیا رو آباد کنین

عقل دادم برید تدبر کنین

نه اینکه جایه عقل رو کاه پر کنین

من چقدر بهتون ماشاالله گفتم

نیافریده باریکالله گفتم

من که هواتون رو همیشه داشتم

حتی یه لحظه گشنتون نذاشتم

اما شما بازی نکرده باختین

نشستین و خدای جعلی ساختین

هر کدوم از شما خودش خدا شد

از ما و آیه های ما جدا شد

یه جو زمین  و این همه شلوغی

این همه دین و مذهب دروغین

حقیقتا شما ها خیلی پستین

خر نباشین گاو رو نمی پرستین

از تو جمع یکی بلند شد و ایستاد

بلند بلند هی صلوات فرستاد

از اون قیافه های حق به جانب

هم از خودی شاکی هم از اجانب

گفت چرا هیچکی روسری سرش نیست

پس چرا هیچکی پیش همسرش نیست

چرا زنا این جوری بد لباسن

مرد ها غیرتی کجا پلاسن.

خدا بهش گفت بتمرگ حرف نزن

اینجا که فرقی ندارن مرد و زن

یارو کفن شد ولی از رو نرفت

حرف خدا از تو گوشاش تو نرفت

چشاش میچرخه اما نمیدونم چشه

اهان میخواد یواشکی جیم بشه

دید یهو سرش شلوغ شد خدا

یواش یواش شد از جماعت جدا

با شکمی شبیه بشکه ی نفت

یهو سرش رو پایین انداخت ورفت

قراول ها چند تا بهش ایست دادن

یارو وانستاد تا جلوش واستادن

فوری دراورد واسشون چک کشید

گفت ببرین وصول کنین خوش باشین

دلم برای هوری ها لک زده

دیر برسم یکی دیگه تک زده

اگه نرسم هوری دلگیر میشه

تورو خدا بذار برم دیر میشه

قراول حضرت حق دمش گرم

با رشوه ی خیلی کلون نشد نرم

گوشا ی یارو رو گرفت تو دستش

کشون کشون برد یه جایی و بستش

رشوه ی حاجی رو زمینه کردن

توی جهنم اون رو بیمه کردن

حاجی هی داشت بلند بلند قر میزد

داشت روی اعصابا تلنگر میزد

 خدا بهش گفت دیگه بس کن حاجی

یه خورده هم حبس نفس کن حاجی

 این همه ادم رو معطل نکن

بگیر بشین این همه کل کل نکن

یه عالمه نامه داریم نخونده

تازه هنوز کرات دیگه مونده

نامه ی تورو پر از کارای زشته

کی گفته که جای تو توبهشته

بهشت جایه آدما باحاله

ولت کنم بری بهشت؟محاله!

یادته که چقدر ریا میکردی

بنده های مارو سیاه میکردی

تا یه نفر دوروبرت میدیدی

چقدر وااظالین رو میکشیدی

این همه که روضه و نوحه خوندی

یه لقمه نون دست کسی رسوندی

خیال میکردی ما حواسمون نیست

نظم و نظام هستی کشکی کشکی

هرکاری کردی بچه ها نوشتن

میخوای برو خودت ببین تو زونکن

خلاصه وقتی یارو فهمید اینه

بازم درست نمیتونست بشینه

کاسه  صبرش یه دفعه سر میرفت

تا فرصتی گیر میاورد در میرفت

قیامت اینجا عجب جایی

جون شما خیلی تماشایی

از یه طرف کلی کشیش آوردن

کشون کشون همه رو پیش آوردن

گفتم اینارو که قطار کردن بیچاره ها میگه چیکار کردن

مامور گفت میگم من برات الان

موفسد فی الرض می گن همین هان

گفت اینا بهشت فروشی کردن

بی پدر ها خدارو جوشی کردن

به نام دین حصابی خوردن اینها

کفر خدارو در آوردن اینها

بد جوری جانکارو این ها سوزوندن

زنده توی اتیش اون رو سوزوندن

روی زمین خدایی پیشه کردن

خونه گالیله رو تو شیشه کردن

اگه بهش بگی کلات رو صاف کن

بهت میگه بشین و اعتراف کن

همیشه  در حال نظاره بودن

شما بگو اینا چه کاره بودن

خیام اومد

یه بطری هم تو دستش

رفت و یه گوشه ی گرفت و نشستش

حاجی بلند شد با صدای محکم

گفت این آقا باید بره جهنم

خدا بهش گفت تو دخالت نکن

به اهل معرفت جسارت نکن

بگو چرا به خون این حلاکی

این که نه مدعی داره نه شاکی

نه گردو خاک کرده و نه هیاهو

نه اربده کشیده و نه جاقو

نه مال این نه مال اون رو برده

فقط عرق خریده و رفته خورده

آدم خوبیه هواش رو داشتم

 اینجا خودم براش شراب گذاشتم

یهو شنیدم ایست خبر دار دادن

نشسته ها بلند شدن واستادن

حضرت اسرافیل از اونور اومد

رفت روی چهار پایه و چند تا سور زد

دیدم دارن تخت روان میارن

فرشته ها رو دوششون میارن

مونده بودم که این کیه خدایا

تو محشر اینکارا چیه خدایا

فکر میکنین داخل اون تخت کی بود

الان مبگم یه لحظه...اسمش چی بود؟!!

همون که کارش خیلی عالی بود..

همون که کارش تو دنیا عین تو توپ صدا کرد

همون که این لامپ ها رو اختراع کرد

همون که کارش عالی بود اون دیگه

بگین بابا...توماس ادیسون دیگه

خدا بهش گفت دیگه پایین نیا

یه راست برو بهشت پیش انبیا.

وقت رو تلف نکن توماس زود برو

با هر وسیله ی اگر بود برو

از روی پل نری یه وقت میوفتی

میگم هوایی ببرن و مفتی

باز حاجی ساکت نتونست بشینه

گفت مفهوم عدالت اینه

توماس ادیسون که مسلمون نبود

این بابا که اهل دین و ایمان نبود

نه پای روضه رفته بود نه منبر

نه شمر میدونست و نه خنجر

یه رکعتم نماز شب نخونده

با سیم میاش شب رو به صبح رسونده

حرفای یارو که به این جا رسید

خدا یه آهی از ته دل کشید

حضرت حق خودش رو یکم جابه جا کرد

یه کم به این حاجی نگاه نگاه کرد

از اون نگاه ها عاقل ادر سفیه هش رو باید بیارن اینجا

با این که خیلی خیلی خسته هم بود

خطاب به بنده هاش فرمود

شما عجب کله خرهایی هستین

بابا عجب جون ورها هایی هستین

شمر اگر بود ادول فیتلرم بود

خنجر اگر بود روول ولرم بود

حیف که آدم خودش رو پیر کنه

و سوزنش فقط یه جا گیر کنه

میگید توماس من مسلمان نبود

اهل نماز و دین و ایمان نبود

اولا از کجا میگید این حرف رو

در بیارید کله ی زیر برف رو

اون من رو بهتر از شما شناختش

دلیلشم این چیزایی که ساخته

درسته گفتم عبادت کنین

نگفتم که به خلق خدمت کنین

تماس نه بمب ساخه نه جنگ کرده

دنیا رو هم کلی قشنگ کرده

من که یه چراغ بیشتر نداشتم

اونم تو اسمون ها کار گذاشتم

توماس تو هر اتاق چرا روشن کرد

نمیدونین چقدر کمک به من کرد

تو دنیا هیچکی بی چراغ نبوده

یا اگرم بوده تو باغ نبوده

خدا برای حاجی آتش افروخت

دروغ چرا یکم دلم براش سوخت

طفلی تو باورش چه قصرا ساخته

اما به این جا که رسیده باخته

یکی میاد یه حاله ی باهاشه

چقدر بهش میاد فرشته باشه

اومد رسید و دست گذاشت رو دوشم

دهانش رو آورد کنار گوشم

گفت تو که کله ات پر قرمه سبزیست

وقتی  نمیفهمی بپرسی بد نیست

اون که نشسته یه مقام بالاست

مترجمه رفیق  حق تعالاست

خود خدا نیست نماینده شه

مورد اعتمادشه بند شه..

خود یا لم یلد که دیدنی نیست

صداش با این گوشا شنیدنی نیست

شما زمینی ها همش همینین

اون ور میزی رو خدا می بینین

همین جوری که خواست بلند شه

گفت باشه باید بری جهنم

وقتی دیدیم منم گرفتار شدم

داد کشیدم یهو از خواب بیدار شدم


نظرات شما عزیزان:

maryam
ساعت13:43---9 بهمن 1389
salam
ali bod movafagh bashi
be manam sar bezan
tanha64.loxblog.com


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






نوشته شده در تاريخ 13 دی 1389برچسب:, توسط محمد واثق